#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_56

سمن با شنیدن اسم قصر جنوبی، ترسید و تند گفت:

- چشم جناب شاهزاده. دیگر تکرار نخواهد شد! مرا ببخشید.

هاکام:«دیگر می‌توانی بروی.»

سریع به هاکام و آرسین احترام گذاشت و بدون نیم نگاهی به من رفت.

آرسین روبه روی هاکام ایستاد و گفت:

- حالتان چطور است؟

هاکام:«خوب هستم. بیشتر مواظب هورداد باش. اینجا دشمنانی دارد، نگران او هستم.»

آرسین با لبخند به من نگاه کرد و گفت:«نگران نباشید جناب هاکام! از اکنون، هر کجا که من بروم، او را نیز با خود می‌برم.»

هاکام لبخندی زد و روبه من گفت:

- هورداد، هر جا مشکلی برایتان پیش آمد، چشمانت را ببند و توی ذهنت بگو ”هاکام، به کمکت احتیاج دارم“ من سریع خود را به شما، خواهم رساند.

با لبخندی گفتم:

- چشم.

هاکام لبخندی زد و به آرسین احترام گذاشت و گفت:

romangram.com | @romangram_com