#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_49
پوف! اینجا پادگانه!
اول صبح، باید بیدار بشی. مثل چی، کار کنی، بعدش حرفم نزنی!
من نمیتونم! پوف.
خب نمیتونم حرف نزنم! تند صبحانهام رو تموم کردم. خدا رو شکر گفتم و خیره شدم به آرسین که با آرامش داشت صبحانهاش رو میخورد.
بچه پررو چه آرومم میخوره! حوصلهام سر رفت خب.
وقتی صبحانهاش رو خورد گفتم:
-خب، پاسخ سوالم را بده آرسین.
با لبخند گفت:
- امروز، خیر. باید به مشکلات سرزمینم رسیدگی کنم. صبح با یکدیگر به باغ میرویم.
با لبخندگفتم:
-عالیست آرسین. اگر دیگر میل ندارین، سینی را به آشپزخانه ببرم؟
-میتوانی آن را ببری.
romangram.com | @romangram_com