#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_46
- شما به ما گفتین یک موضوع، ولی دو موضوع را ییان کردید! در مورد سوال اول، خیر! نمیشود؛ زیرا ما شاهزاده هستیم، و این خلاف قانون هست. تو نیز به هنگام تنهایی، ما را به نام خواهی خواند. و بعد، پاسخ سوال دوم؛ آری! هنگامی که وقت داشتیم و به باغ رویم، نقاشی ات را خواهم کشید.
- ممنون آرسین. من به اتاقم میروم. شما نیز به حمام روید، و بعد صبحانهتان را بخورید.
سرش رو تکون داد و منم بدون احترام، به طرف در خروجی رفتم. که گفت:
- احترام.
برگشتم طرفش و گفتم:
- ما دیگر دوست هستیم، و اکنون نیز تنهاییم. پس احترام نه!
و در رو باز کردم.
لحظه آخر، صدای خندهاش رو شنیدم. من میگم خوش خنده است، بگین نه! والا همهاش در حال خندیدنه.
ولی اون سمن دیوونه میگه:«نچ، تا حالا کسی خنده این شازده رو ندیده». والا من از وقتی دیدمش، در حال خندیدن بوده.
آها فهمیدم! چون از من خوشش میاد، واسه همین میخنده. با سرخوشی، دراتاقم رو باز کردم و پریدم روی تختم.
جونم. اوف! صبح زود بیدار شدنم عالمی داره! من خوابم میاد. چشمام رو بستم تا کمی بخوابم. تازه چشمام گرم خواب شده بود، که صدای زنگ اومد.
بیخی! خودش خسته میشه. من خوابم میاد، مامان. چند بار دیگه صدای زنگ اومد، که محلی ندادم.
داشت خوابم میبرد، که چند تقه به در خورد.
romangram.com | @romangram_com