#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_39


- صبح توام بخیر آبجی. روز اولته، خودم آوردم. این رو بگیر، سریع ببر و بیدارش کن.

سینی رو گرفتم و محکم گونه‌اش رو بوسیدم و گفتم:

- مرسی عزیزم.

اوف! چه سنگینه! چطور آورده بالا!

به طرف اتاق رفتم، در رو به زور باز کردم و رفتم داخل.

سینی رو، روی میز گذاشتم و به طرف تختش رفتم. روی تخت نشستم. موهاش بهم ریخته، توی پیشونیش افتاده بودن. توی خوابم خشنه بچه! چه خوشگله توی خواب!

خدایا فکر کنم، دارم عاشقش میشم.

سرم رو بردم نزدیک، که به پیشونیش بــوسه بزنم.

سرم که به نزدیکش رسید، چشماش باز شد.

با چشمای گرد، به چشماش خیره شدم. چشماش رو ریزکرد، که سریع خودم رو عقب کشیدم.

بلندشد و نشست روی تخت.

سریع احترام گذاشتم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com