#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_20
هوزان با حرص نگام کرد و گفت:
- اگر خطایی از تو سر زند، بیدرنگ سرت را خواهم زد! هاکام ببرش.
هاکام، احترام گذاشت و به منم اشاره کرد که احترام بذارم. احترام که گذاشتم، دنبال هاکام رفتم.
پوف، خدایا چرا تو اون رمانا دختره، تا رفت به سرزمین خیالی، یه شاهزاده عاشقش شد!
بعد هم ملکه شد!
دقیقا میخوام بدونم چرا؟
وای چه خنگم! شاید من خوابم و نمیدونم!
آخیش! حتما خوابم. بذار یکم از خوابم لذت ببرم و بعد بیدار بشم. خخخ!
احمقم نیستم، فقط کنجکاویم به.طرف زنی که داشت میز کنار در ورودی قصر رو، تمیز میکرد، رفتیم. زن تا هاکام رو دید، سریع احترام گذاشت.
هاکام:«مرمر، دخترت کجاست؟»
مرمر:«جناب مشاور، دخترم در اتاقش هست. حالش مساعد نبود، کمی استراحت کند، به کارهایش رسیدگی خواهد کرد.»
و با ترس به هاکام خیره شد.
هاکام:«موردی نیست. این دخترک، نامش هورداد هست. نزد دخترت ببر و بگو، به او آداب سخن گفتن بیاموزد. و بعد، کارهایی که خدمتکار مخصوص انجام خواهد داد بیاموزد.»
romangram.com | @romangram_com