#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_18

هوزان:«چه شده است، فرزندم؟»

واو! پسرشه.

پسره:«این سوال را، من باید بپرسم! این کیست؟ از کجا آمده است؟»

هوزان:«نمی‌دانم آرسین! در دشت ”هالوا“ بوده است. هاکام او را دیده، و نزد ما آورده است. خود دخترک می‌گوید، خواب بوده، موقع‌ای که بیدار شده، این‌جا بوده است.»

پسره، که اسمش آرسین بود، نیم نگاهی به من انداخت و گفت:

- پس چرا می‌خواهید گردنش را بزنید؟

هوزان هول شد و گفت:«زیرا آگاه نیستم چگونه این دخترک، به این‌جا آمده! ممکن است دشمن باشد.»

- چی؟! نه به ‌خدا، من دشمن کسی نیستم! نمی‌دونم چه‌طور اومدم! خواب بودم، بیدار شدم این‌جا بودم!

آرسین:«خاموش! چگونه جرات می‌کنی مقابل ملکه و شاهزاده، این‌گونه سخن بگویی؟!»

سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم.

آرسین:«نامت چیست؟»

-هورداد.

آرسین:«هورداد دیگر چه نامیست؟!»

romangram.com | @romangram_com