#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_134
داد زدم:
- اگر به من دست بزنید، شما را خواهم کشت.
با آتشی که از دهنم بیرون زد، جفتشون خشکشون زد. خودمم تعجب کرده بودم. چهطور ممکنه از دهنم آتش بیاد بیرون!
مرد هیکلی گفت:
- آرش، او جادوگر است، بکشیمش! بیخیال، چیزی که زیاد هست، دختر است.
مرده که اسمش آرش بود، گفت:
- خیر، این دختر فرق می کند، من او را میخواهم. تو اگر نمیتوانی، برو بیرون!
مرد: «نه. حق با توست.»
باهم به طرفم میاومدن و یکی یکی لباساشون رو در میاوردن. خیلی ترسیده بودم.
حس کردم تمام بدنم داره گرم وگرم تر میشه.
به پشت سرم نگاه کردم. ازدستام آتش شلعه ور بود. ترسیدم، ولی اگه واسم ضرری داشت، میسوختم!
با آتش دستام رو باز کردم و برگشتم طرف اون دو تا که خیلی نزدیک شده بودن. سریع دستم رو آوردم جلو و با دستام به طرفشون آتیش پرت کردم.
آتیش بهشون برخورد کرد و پرت شدن روی زمین.
romangram.com | @romangram_com