#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_125
بالبخند نگاهش کردم. بالباس مخصوص پادشاه اومده بود. تاج خوشگلشم، روی موهاش بود.
باخوشحالی گفتم:
- درود، انتظار آمدنتان را نداشتم!
آریانا:«باید برای صلح میآمدم. بانو، امشب خیلی زیبا شدهاید.»
- زیبا بودم!
وپلکام رو چند بار تندتند، باز و بسته کردم.
باخنده گفت:
- آری، کسی حق انکار را ندارد!
اورین! چه پسر باشعوری! بهخدا اینم میدونه من باید ملکه بشم از بس خوشگلم. ولی کیه که بشنوه!
- آریانا، دلم میخواهد بازویت را بگیرم و در مهمانی بچرخم.
سرش رو خم کرد طرفم و گفت:
- من نیز میخواهم؛ ولی ممکن نیست! زیرا ممکن است جانت به خطر بیفتد عزیزم!
romangram.com | @romangram_com