#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_124

عشق‌یعنی، این دوتا احساس بی تاب

به قشنگیه یه خواب، دونفر تویه یه قاب

یه نگاه تو چشم و دل من، تو رو خواست

هرچی می‌گم همه حرفای دلمه

عاشقتم، حالا برو بگو به همه

بگو یه حس عجیبی تو دلمه

مثل یه تب توی تنمه

به اشاره آرسین، یه آهنگ بی کلام زدم و بعدش بلند شدم. همه به افتخارم دست زدن. دو طرف پیراهنم رو بالا گرفتم ویکم خم شدم.

آخیش، دلم خنک شد. آرسین کلافه شد.

چشمم به صندلی ها خورد، که ملکه هوزان روی اون صندلی اولی نشسته بود. یه زن دیگه که روی صورتش نقش خورشید بود، بالباس قرمز نشسته بود. اون یکی هم یه پسر، بالباس مخصوص شاهزاده بود.

اون طرف هم یه مرد، با یه تاج روی سرش نشسته بودو یه زن، که تاج ظریف روی موهاش بود کنارش نشسته بود.

با صدای آریانا، از جا پریدم.

آریانا: «درود بانوی زیبا.»

romangram.com | @romangram_com