#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_117
لباسم رو پوشیدم و جلوی آینه ایستادم؛ یه لباس بنفش رنگ، که آستین حلقه ای بود. یقه ی هفتی داشت که تا یه وجب پایین سینههام، باز بود.
جنس پارچهاش گیپور بود و طرح گل سفیدی روی پارچه بود. خیلی خوشگل بود!
موهام رو بالای سرم گوجه ای بستم و یه تیکه از موهام رو توی صورتم ریختم. خودم رو تو آینه نگاه کردم. چه خوشگل شدم!
خدایا، چی میشد امشب، عروسی من و اون باشه؟!
یه دمپایی پاشنه بلند سفیدم پوشیدم و از اتاق زدم بیرون.
از پله اومدم پایین. دیگه حتی حوصلهی جادو رو نداشتم. از این حرصم میگیره، که باید بعد از ازدواج آرسین و ماسیس، بهشون خدمت کنم!
سارا، یکی از خدمتکارای جشن رو دیدم و گفتم:
- سارا، مراسم کجاست؟
سارا:«باید با کالسکه، به باغ مخصوص مراسم ازدواج شاهزادهها برویم.»
- اوه! من باید زود به آنجا بروم. زیرا من بهعنوان نوازنده حضور دارم.
سارا بعد از کمی فکر کردن گفت:
- باشد؛ به همراه آرشا برو. او تو را میرساند و باز میگردد که ما را ببرد.
romangram.com | @romangram_com