#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_114

اشکام جاری شد. لعنتی، امشب عروسیشه و منم محکومم توی عروسی باشم و براشون بخونم.

با عصبانیت بالشتم رو پرت کردم به طرف دیوار.

خدایا نه! نمی‌تونم تحمل کنم. من هنوزم آرسین رو دوست دارم.

با دو زانو روی زمین نشستم و سرم رو انداختم پایین و به گریه‌هام شدت بیشتری دادم.

نمی‌دونم چقدر گریه کردم، که باصدای دربلند شدم. سریع اشکام رو پاک کردم و گفتم:

- بله؟

- بانو، امشب شما به‌عنوان نوازنده قرار است شرکت کنید. آمده‌ام خبرتان کنم آمده شوید. تا نیم ساعت دیگر که آرایش پرنسس ماسیس تمام شود، آرایشگر دربار برای درست کردن شما‌ خواهد آمد.

- باشد. می‌توانی بروی.

به طرف حموم رفتم و یه دوش ده دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون.

یکم اتاقم رو مرتب کردم. به طرف کمدم رفتم و درش رو باز کردم و گفتم:

- حالا توی عروسی عزیزم چی بپوشم؟

به لباسام نگاه می‌کردم؛ لباس مناسبی برای امشب نبود.

باحرص نشستم روی تخت. اوف حالا چی کارکنم.

romangram.com | @romangram_com