#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_112
امروز باید برگردم به ساحل، چون امشب عروسی کسیه که دوسش داشتم!
ولی این دو روز که با آریانا بودم خیلی بهم خوش گذشته بود و به آرسین فکر نمیکردم!
در این دو روز با آریانا و ماهی ها بازی کردم و دنبال هم روی صخره میرفتیم. روزها ازبس بازی میکردم وخوش میگذروندم، که شب بدون هیچ فکری خوابم میبرد.
ای کاش اول با آریانا آشنا میشدم و دیگر آرسین رو دوست نداشتم.
باید سعی کنم فراموشش کنم. اون دیگه داره ازدواج میکنه. بهش فکر کردن یه گ*ن*ا*ه خیلی بزرگه.
با آریانا دست در دست هم به ساحل رفتیم. همون لباسهای اون روزم تنم بود. آریانا اون یکی دستم را گرفت و روبهروم ایستاد و گفت:
- این دو روز خیلی خوش گذشت! هروقت توانستی بیا اینجا که بازهم به درون آب برویم. لیکن این بار سعی خود را بکن که بتوانیم ۱۰روزی درون آب باشیم، تا با یکدیگر یک ماجراجویی کامل داشته باشیم!
- به من نیز خوش گذشت. باشد؛ دفعه ی بعد سعی خود را خواهم کرد.
آریانا لبخندی بهم زد. با کاری که آریانا کرد چشمام گشاد شدن جانم! چی شد؟! اون...
... من رو چطور فرستاد توی هوا!
با چشمای گرد، از بالا بهش نگاه کردم و باخوشحالی گفتم:
romangram.com | @romangram_com