#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_109


با خنده ماهی ها را فرستادم بروند.

اوف چه حالی دارد!

دست آریانا را ول کردم و دستانم را باز کردم و چرخیدم! با خنده به طرف دسته های ماهی که جداگانه درحال رفت و آمد بودند رفتم و پراکنده‌شان می‌کردم. وای خدای من، چه حالی می‌دهد ماهی‌ها را اذیت کنی. والا، ماهی آزارم خودتانید!

دستی به باله‌هام کشیدم، خخ، چه باحاله پولک داره!

- آریانا!

آریانا:«جانم.»

صدایش را از کنار گوشم شنیدم. ”وای“ بلندی گفتم و برگشتم طرفش و گفتم:

- ترسیدم!

دستام رو گرفت وگفت:

- می‌دانی تو اولین نفری هستی که نامم رامی‌گوید.

باتعجب نگاهش کردم و گفتم:

- حتی مادر و پدرت!؟


romangram.com | @romangram_com