#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_108
- فکرنکنید نشنیدما! شنیدم، ولی منظورتان را نفهمیدم! آری، میخواهم.
با لبخند دستم رو گرفت وگفت:
-حال دستور بده.
- بلند بگویم یا در ذهنم؟
آریانا: «در ذهنت.»
چشمم به یک دسته ماهی کوچیک سفید با خطای آبی افتاد، که داشتند از کنارمان رد میشدند، خورد!
تند در ذهنم گفتم:
- ماهی ها، بیایید روی دستم.
و دستم را به طرفشان دراز کردم، تند آمدن روی دستم و بهم خیره شدند!
بلند خندیدم و گفتم:
- خوش به حالت، امپراطور دریا هستی!
با خنده گفت:
-مگر خوشحالی دارد!؟ دردسرهای خود را دارد بانو.
romangram.com | @romangram_com