#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_105


با لبخند نگاهم کرد. رفت و پشتم ایستاد. موهام رو دادم بالا؛ گردنبند رو برام بست و کنارم ایستاد و گفت:

- آماده هستی؟

- آری.

دستم رو گرفت توی دستش و با هم به سمت دریا رفتیم. چشمام رو بستم. اون‌قدر رفتم که آب به گلوم رسید. بدن آریانا، تغییر کرده بود و این رو از بالا تنه‌ی برهنه‌اش فهمیدم.

آریانا: «چشمانت را ببند. با یکدیگر به درون آب می‌رویم.»

لبخندی زدم و چشمام رو بستم و رفتم زیرآب.

دست آریانا رو محکم گرفتم. ترسیدم گمش کنم.

زیر آب، چند ثانیه نفسم رو حبس کردم.

دیدم نمی‌شه، دهنم رو باز کردم. وای خیلی راحت می‌تونستم نفس بکشم.

هنوز چشمام رو باز‌نکرده بودم.

آریانا: «به عمق آب می‌رویم، بعد چشمانت را باز کن.»

- باشد.


romangram.com | @romangram_com