#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_102
چرا میخواد خوردم کنه؟ لعنتی!
آرام گفتم:
- چشم شاهزاده.
خواستم برم که ماسیس گفت:
- اول آن که، احترام بگذار! دوم، از روز بعد جشن، با لباس خدمتکار آماده خواهی شد.
برگشتم و به آرسین نگاه کردم، که اونم گفت:
- هرچه بانو میگویند، باید انجام دهی!
- چشم بانو و شاهزاده!
احترام گذاشتم و از اتاق زدم بیرون و در رو بستم.
دلم خیلی گرفته بود. بدون این که به اتاقم برم، با جادو خودم رو رسوندم به دشت هالوا. رفتم وسط گل هانشستم.
سرم رو روی زانوهام گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن تا کمی دلم آروم بگیره.
نمیدونم چقدر گریه کردم که با صدای مینو، به خودم اومدم.
سرم رو بلندکردم. مینو، پروانه ی دوست داشتنی من، روبه روم قرار گرفت و گفت:
romangram.com | @romangram_com