#هورزاد_ملکه_آتش_پارت_100

دخترک با گریه گفت:

- آرسین، چگونه جرات کردی مرا بزنی! تو را نخواهم بخشید!“

با خشم، تمام افکارش را پس زد و روی دو پا بالای سر هورداد، نشست و محکم موهای هورداد را عقب کشید و گفت:

- چگونه جرات می‌کنی این گونه با من سخن بگویی؟ یادت باشد من تو را از مرگ نجات دادم و هرگاه بخواهم، تو را گردن خواهم زد. از اکنون، دیگر حق نداری به من و همسر آینده‌ام، پرنسس ماسیس بی احترامی کنی. از سه روز آینده، کارهایت زیاد می‌شود، زیرا تا دو روز دیگر، مراسم ازدواج من است و بانو ماسیس به اینجا خواهد آمد و تو نیز، هم کارهای من و هم کارهای او را، انجام می‌دهی. او، بعدها که من پادشاه این سرزمین شدم، ملکه می‌شود.

فهمیدی؟

هورداد، درحالی که اشک از چشمان معصومش جاری شده بود، آرام سرش را تکان داد.

آرسین داد کشیدن:

- نشنیدم سخنی بگویی.

هورداد: «چشم!»

آرسین: «چشم چی؟»

هورداد: «چشم شاهزاده!»

از زبان هورداد



romangram.com | @romangram_com