#حکم_دل_پارت_95


نه! یه بار توی دردسر افتادم... دیگه جرئتش و ندارم.

مهران چشمکی بهم زد و گفت:

خودمونیم... اخم و تخمات برای منه ناز و عشوه هات برای بهراد جونت.

چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:

چه دلیلی داره که برعکس باشه؟

مهران لیوانمو دوباره پر کرد و گفت:

همین جوری... برای تفریح... برای تنوع...

سرمو پایین انداختم... مهران مست شده بود... پس بهراد کدوم گوری مونده بود؟

مهران با انگشت اشاره بازومو نوازش کرد و گفت:

سلیقه ی بهراد همیشه توی انتخاب دوست دخترهاش خوب بوده...

قلبم محکم توی سینه می زد. یه کم از مهران فاصله گرفتم. مهران کمی از نوشیدنیش خورد و گفت:

حتما الانم با یه دختر خوب توی یه جای خوبه... چشمتو دور دیده...

خنده ی مستانه ای کرد... قلبم توی دهنم بود... اگه راست می گفت... چرا بهراد دیر کرده بود؟ گفته بود که زود می یاد. مهران یه کم دیگه بهم نزدیک شد... دستشو روی شونه ام گذاشت و گفت:

حیف تو اِ که فقط با بهراد باشی... اون که داره خوش می گذرونه... بیا ما هم خوش بگذرونیم.

بازومو گرفت و قبل از این که بجنبم به سمتم خیز برداشت. از جا پریدم و جیغ زدم. سرشو از تنم جدا کرد. با دستش صورتمو گرفت و صورتش و بهم نزدیک کرد... با دست راستم دستشو از صورتم جدا کردم... دست چپمو گذاشتم روی سینه ش و هلش دادم. جیغ زدم:

romangram.com | @romangram_com