#حکم_دل_پارت_88
با صدای مرتعش وحرصی گفتم: اگه حیوون نیستی چی هستی؟ این کارت چه معنی ای داشت؟ هان؟
بهراد لبخندی زد وگفت: تلافی شوخی تو بود .... فقط خواستم بهت هشدار بدم...
واز ماشین پیاده شد و به سمت من اومد... در وباز کرد و گفت: برو اون ور بشین...
از ماشینش پیاده شدم... رو به روش ایستادم وگفتم: شناسنامه ام...
دست تو جیبش کرد و شناسنامه امو تحویلم داد و قبل از اینکه سوار بشه بهش گفتم: ممنون بخاطر شرافت و حس انسان دوستا نه اتون... تا همین جا هم خیلی در حقم لطف کردی... خداحافظ...
نگاه با تعجبشو دیدم و خیلی زود بهش پشت کردم و در امتداد خیابون راه افتادم.
صدای بهراد و که گفت: کتایون مسخره بازی وبذار کنار سوار شو....
محلش نذاشتم و همونطور که میرفتم گفتم: بهتره بخاطر من توی دردسر نیفتی وبا شیخ شاخ به شاخ نشی... منم به تو احتیاجی ندارم...
بهراد بلند گفت: تو بدون من تا سر چهار راه هم نمیتونی بری....
محلش نذاشتم وبه راهم ادامه دادم.
بااین کاری که در حقم کرد دیگه نمیتونستم بهش اعتماد کنم... احمق عوضی... بخاطر دلسوزی... کتی کارت به کجا رسیده که بقیه دلشون بحالت میسوزه...
یه ماشین با سرعت از کنارم رد شد...
یه لحظه به عقب چرخیدم. ماشین بهراد نبود .... خودشم نبود پس اون اتومبیل که با سرعتم از کنارم رد شد ... یه نفس عمیق کشیدم.... حالا من تنها بودم... تنهای تنها... فقط خودم بودم و خودم...
حالا تو یه کشور غریب فقط خودم بودم و خودم...
یه احساس بد مثل پیچیک داشت گلومو فشار میداد...
romangram.com | @romangram_com