#حکم_دل_پارت_77


بهراد شونه بالا انداخت و گفت:

اگه جای اون باشی چی کار می کنی؟ اگه نتونه پیش من پیدات کنه و خیلی هم بی قرارت باشه...

چشمکی بهم زد و ادامه داد:

که هست!... دومین جایی که می ره تنها جاییه که تو می شناسی.

آهی کشیدم و گفتم:

دیده بود که با چند تا از دوستام اومدم... تو راست می گی... می ره اونجا... می دونم که می ره.

بهراد سرعت ماشین و بیشتر کرد. یه دفعه دستم و روی دستش گذاشتم و گفتم:

صبر کن!

بهراد با تعجب گفت:

چی شد؟ دنبالمونن؟

یه دفعه گاز داد. به صندلی چسبیدم. ماشین عین جنت پیش می رفت. گفتم:

نه نه! دنبالمون نیستن...

پاشو از روی گاز برداشت. نفس راحتی کشیدم و گفتم:

صبر کن! شیخ حتما می ره پیش پوپک... ممکنه موقعی که اونجاییم سر برسه... پوپکم صد در صد کلی معطلمون می کنه تا راضی شه شناسنامه رو بهم بده. بذار چند ساعت دیگه بریم سراغ پوپک...

نگاه بهراد هنوز رنگ تعجب داشت. ادامه دادم:

romangram.com | @romangram_com