#حکم_دل_پارت_70
بهراد جفت ابروهاشو بالا داده بود و با دهنی باز به من نگاه میکرد.
دست اخر به سمتم اومد و بازوهامو گرفت ومنو بلند کرد .اروم گفت: چرا چرت و پرت میگی؟ خیلی خوب باشه... ممنون ... تو به من بدهکار نیستی...
سرم پایین بود.
بهراد پوفی کشید وگفت: باز گریه نکن...
واین حرفش باعث شد باز گریه کنم... اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم.
بهراد با خنده گفت: نه به دیشب نه به الان ... دختر تو چته؟
اشکهامو پاک کردم وگفتم: ببخشید...
بهراد به لبه ی میز تکیه داد و با لبخندی که چال گونه اش و کمرنگ نشون میداد گفت: خیلی باحالی... خدایی خیلی باحالی.... وحشی ،مغرور ،دست نیافتنی ،جذاب ،سرکش ... یه موقع با نگاهت ادمو میخوری. یه موقع ادمو با نگاهت تا مرض جنون و خواستن می بری... یه موقع هم مثل یه بچه ی معصوم به ادم خیره میشی... یه لحظه سرکشی و خود شیفته ... یه لحظه نرم و لطیف و احساساتی... باورم نمیشه ادمی مثل تو اینقدر راحت گریه کنه... شخصیت عجیب وپیچیده ای داری...
با اخم بهش خیره شدم.
بهراد مثل ادمی که مچ کسی و گرفته باشه فوری گفت: اهان... نگاه همین الان... الان تو این نگاه نه اثری از گریه هست نه اثری از رنجیدگی... تو این نگاه یه دختر سرکش ولجباز وغدی...
از حرفش خنده ام گرفت.
بهراد با خنده گفت: حالا یه دختر شیطون و مرموز...
بلند تر خندیدم....
با هیجان گفت: وحالا یه دختر مهربون وشوخ طبع و پر انرژی...
هنوز داشتم میخندیدم که بهراد گفت: قشنگ میخندی... این خنده های طبیعیت قشنگترن ... دیگه مثل دیشب دماغتو باریک نکن... لبات به اندازه ی کافی برجسته هست....
romangram.com | @romangram_com