#حکم_دل_پارت_7


بیتا رو کنار زدم و وارد حموم شدم. زمین سربود.

روی خونابه ها لیز خوردم. چونه ام به کف زمین سرامیکی خورد دندونام لب هامو بریدن... سوزش بدی روی زبون ولبم افتاد طعم خونو حس میکردم... پهلوم بیشتر درد گرفت... نگام به پروانه بود.

همه جارو بخار گرفته بود.سحر یه گوشه ایستاده بود و من به پروانه نگاه کردم که بدون لباس درحالی که از گردنش خون بیرون میزد کنج حموم ولو شده بود.

با دیدن تیغ کوپ کردم.

شادی و بیتا جیغ میکشیدند و سحر خشکش زده بود.

پروانه به خر خر افتاده بود اما به زور گفت: کتی...

رو کف حموم با لباس های خیس وخونی کشون کشون سینه خیز به سمتش رفتم...

-جان؟ پری... چه بلایی سر خودت اوردی پری؟

پروانه برید ه بریده گفت: نذار ... من... و... اینطور ... ی... ک... تی.... منو اینط ...وری ... نذار... کتی.... نبینن... منو... حتا جناز...مو... کتی....

-هیشش... حرف نزن پری...

پروانه با خر خر گفت: کتی... منو ... دست... او، اونا ... نده... کـــ...تی...

و چشمای ابیش باز به صورتم خیره و ثابت موند. دیگه نفس نمیکشید... دستمو روی صورتش کشیدم و چشماشو بستم.

جیغ شادی بلند شد.

با داد وفریاد و زاری میگفت: پــــــــری... پروانه... نه... تو روخـــــــدا نه.... پروانـــه.... الهی فدات بشم.... پروانــــه تو خوب میشی.... پروانه... کتی بگو نمرده.... کتی تو رو قران بگو نمرده... کتــــــــی....

منو کنار زد و روی پروانه ولو شد . محکم بغلش کرد و بلند بلند گریه میکرد.

romangram.com | @romangram_com