#حکم_دل_پارت_67
-میل ندارم...
بهراد: چرا؟ گرسنه ات نیست؟
با من من وشرمندگی گفتم: یه ذره نو ن و کالباس خوردم... و اروم اضافه کردم: ببخشید....
بهراد: چیو ببخشم؟
بهش نگاه کردم. شیطنت در چشمهاش موج میزد.
لبخندی زد وگفت: نون وکالباس خوردنتو ببخشم یا بازی دیشبتو...
به دستهام که در هم قلابشون کرده بودم خیره شدم وگفتم: جفتشو....
بلند خندید و با تعجب بهش نگاه کردم.
لیوان شیر وبرداشت وفوری گفتم: داغه...
بهراد لبخندی زد وگفت: اهان...
توی لیوان شیرم عسل ریختم و بهراد لیوانشو جلوم گذاشت وگفت: برای منم بریز...
کاری که گفت وانجام دادم ولیوان و برداشت واروم اروم مشغول شد و این در حالی بود که به من زل زده بود.
نفس عمیقی کشیدم ... میخواستم خودش بحث اینکه بعد باید چیکار کنم و پیش بکشه...
بهراد یه لقمه نون وپنیر درست کرد وبه سمتم گرفت وگفت: حالا میخوای چیکار کنی؟
به دستش خیره شدم...
romangram.com | @romangram_com