#حکم_دل_پارت_46
با تعجب گفت: فکر نمیکردم ایرانی باشی...
تو چشماش نگاه کردم.
_من هرجایی ام...
مسخره گفت:اون که مشخصه ... فکر میکردم تاجیکی باشی...
کف دستش روی میز بود. با سر انگشت اشاره پشت دستشو نوازش کردم و گفتم: میخوام با تو باشم.
بهراد پوزخندی زد وگفت: جنس دست دوم به درد من نمیخوره....
با التماس نگاهش کردم وگفتم: شیخ دیشب وقت منو نداشت ... سرش شلوغ بود...
بهراد و برای بار دوم شوکه کردم.
باز گفتم: میخوام باتو باشم...
بغض کرده بودم... با لحن اروم ولرزونی گفتم: حق یه شب عاشقانه داشتن با شوهر و خودم از خودم گرفتم... اما حق بودن با یه ایرانی ... یکی از جنس خودمو ... تو ازم نگیر...
و با صدای زهیره به سمت پله ها رفتم تا لباسمو عوض کنم.
پله ها رودو تا یکی بالا رفتم.
در اتاق وبازکردمو خودمو روی تخت پرت کردم و زار زدم ... بغضم شکست... دلقک خیمه شب بازی ... دختره ی احمق... عوضی... اشغال... هرچی فحش بلد بودم به خودم میدادم... تو اومدی اینجا چیکار کنی؟مردای هرزه رو اغوا کنی؟
چرا کسی منو نمیفهمید... چرا نمی فهمیدن که من چی میخوام.... چرا براشون مهم نبود خواست من چیه... چرا نمی ذاشتن برم....
نفس عمیقی کشیدم...
romangram.com | @romangram_com