#حکم_دل_پارت_38


با تقه ای که به در خورد از فکرم بیرون اومدم.

از دستشویی بیرون اومدم...

با دیدن یه لباس عربی سبز که کاملا شکل بیکینی بود و فقط قسمت پایین تنه اش یسری پارچه داشت که مثلا عنوان دامن و به عهده میگرفت. اهی کشیدم...

زهیره روی صندلی نشست وگفت: شیخ یکی از بهترین ارایشگر ها روخبر کرده تا تو برای امشب از هر لحاظ ستاره باشی...

با گفتن اسم ستاره ... فکر کردم دیگه شاید هیچ وقت اونو نبینم... بعید میدونستم تو ضیافت امشب اون حضور داشته باشه.

زیر دست ارایشگر نشسته بودم... فرز موهامو سشوار کشید و کمی و بالای سرم جمع کرد وبقیه رو ازاد دور شونه ام رها کرد.

از این مدل خوشم نیومد.... باید وحشی میرقصیدم.... طوری که شیخ راضی باشه.... الان وقت این بود که رامش باشم و اهلی... یه جنس اهلی... اون وقت راحت تر میتونستم برنامه های ذهنیمو پیش ببرم... به زهیره گفتم که به ارایشگر بگه فقط پایین موهامو کمی حالت فر بده و وحشی درستم کنه... طوری که اصالت رقص و یه ایرانی به یه عرب نشون بده.

لباسمو پوشیده بودم... کمی خودمو معطر کردم.... ارایشگر روی ناخن هام لاک سبز یشمی زدو با طرح نقره ای مشغول شد. با چند نگین چسبون هم دور شکمم میتونستم بیشتر بهتر باشم!

ساعت هشت شب بود.

چقدر وقت زود گذشتی...

ارایشگر تمام حرفه اشو برای پوشوندن زخم پهلوم گذاشته بود.

صدای موزیک ومیشنیدم...

دیشب که امادگی هیچ چیزی و نداشتم اون شد... وای به حال امشب....

دلم ماسک میخواست... اونطوری میتونستم رقصمو تکمیل کنم... اما نبود...

دامن لباسم که ازجنس ساتن سبز سدری بود و تزیینات سبز تیره و روشن و فوسفوری داشت از دو طرف چاک داشت.

romangram.com | @romangram_com