#حکم_دل_پارت_22
سرمو تکون داد م و رنگ مشکی و ریخت رو سرم.... و اروم ماساژ میداد و با برس تمام نقاط مومو گرفت.
بعد کلاهی روی موهام که زیر مواد بودند گذاشت وگفت: حالا بریم سراغ بند و ابرو...
صدای اخ و اوخ شادی و میشنیدم. تا حالا صورتشو بند ننداخته بود.
چرا اونو دنبال خودم کشیدم... از چی مطمئن بودم که بهش گفتم تو هم بیا.... وقتی با هاتف اشنا شدم ... وقتی سر از پیشنهاد هاتف که رفتن به خارج بود دراوردم.... اتفاقی شادی و تو پارک دیدم... تازه زده بود بیرون... بهش گفتم و گفت: من دیگه برنمیگردم خونه... با شمام کتی خانم.
از اینکه واسه خودم نوچه جور میکردم هاتف میخندید... بیتا وسحر هم خود هاتف باهامون اشنا کرد. همینطور پروانه.... اگه مرگ پروانه رو نمیدیدم میگفتم این سه تا هم از دم و دستگاه هاتف و نقشه هاش برای باور کردن حرفهاش بود...
ستاره گفت: برو موهاتو بشور.
ترجیح میدادم یه دوش دیگه بگیرم....
حس میکردم که هرچه قدر خودمو بشورم بازم بوی نمور لنجی که سوارش بودیم و میدم...
وقتی برگشتم ستاره سشوار بدست منتظرم بود.
موهامو درست کرد و بعد افتاد رو صورتم و مشغول ارایش شد.
و من فکر میکردم وقتی اولین بار موهامو بلوند کردم کامی از هیجان نمیدونست چیکار کنه.... بخاطر اون همیشه بلوند میکردم ... میگفت اینقدر با رنگ چشمات تضاد میده که ادم کیف میکنه.
ومن از این همه تعریف ذوق میکردم.
با صدای ستاره که گفت: کتی چی شدی ...
یه نگاهی تو اینه کردم.
romangram.com | @romangram_com