#حکم_دل_پارت_20


هیچی نگفتم.

گفت: نرو...

هیچی نگفتم.

گفت: دوست دارم...

گفتم: خداحافظ... و چمدونمو برداشتم وفکر کردم میخوان منو بی مزد ومنت بیارن بهشت!

این جهنم بود...

سعی کردم بخوابم. میدونستم مستی بالاخره بهم غلبه میکنه و میخوابم... وهمینطور هم شد!

صبح با سر وصدای بیتا وسحر بلند شدم.

با دیدن چند نفری که تو اتاق بودن و داشتن سحر وبیتا وشادی رو ارایش میکردن و بی اهمیت به اونها به حموم رفتم.

دهنم بوی گندی میداد. مسواکمو از تو چمدون در اوردم و مشغول شدم.

پوپک وارد اتاق شد وگفت: به به.... خانم خوش خواب... ساعت خواب عزیزم.

از حرصم کلی خمیر دندون خوردم ... و بهش بد وبیراه گفتم.

دلم میخواست بزنم لت وپارش کنم ... خائن بی همه چیزو...

رو به دختری که دیشب بهم ستاره معرفی شده بود گفت: این کتی خانم و اختصاصی درستش کن...

و رو به من گفت: کتی تو رقص عربی بلدی؟

romangram.com | @romangram_com