#حکم_دل_پارت_19


برام یه شناسنامه جور کرد که همه فکر کنن من خواهرشم... منو فرستاد مدرسه... خودش سیکلم نداشت اما منو فرستاد مدرسه .

منم میگفتم تو مثل داداشمی....

وقتی علی اومد دنبالم گفت: برو... برو بذار رسمی بیام خواستگاریت ... گفتم من راحتم کامی...

ذوق کرد و فکر کرد واسه خاطر اون میگم ... اما ...!

شب اخر که وسایلمو جمع میکردم سرم داد میزد... تو گوشم زد... بعد پنج سال زندگی کردن باهاش زد تو گوشموگفت: بری خراب میشی کتی...

گفتم: میخوام برم اون زندگی ای رو بسازم که هیچ وقت نداشتم... گفتم مراقبم که خراب نشم...

گفت: برو... اما رفتی دیگه برنگرد...

گفتم: برنمیگردم کامی بی کله...

گفت: نمک نشناسی کتی...

گفتم: میدونم...

گفت: ازگل نازک تر بهت نگفتم...

گفتم: میدونم...

گفت: میتونستم همون شب اول دخلتو بیارم...

گفتم: میدونم...

گفت: بمون...

romangram.com | @romangram_com