#حکم_دل_پارت_188


صورت بهراد توی هم رفت ولی گفت:

اره ... تو این مایه ها ... موافقی؟

_من که از خدامه ... ولی قول میدم زیاد سر بارت نباشم...

پوزخندی زد وگفت:چند بار بهت بگم سربار نیستی؟؟؟

از قیافه ی بهراد مشخص بود که این دقیقا اون نتیجه ای نبود که می خواست بهش برسه! می دونستم نظرش هنوز روی دوستی با مزایا ست! ولی دوست داشتم همین موضع رو بچسبم... خودمو بزنم به اون راه...

اروم گفت:راستی...

بهش نگاه کردم وگفت: کتی من امشب خونه نیام مشکلی نداری؟

_نه ...

بهراد:پس از تنهایی نمی ترسی؟

_نه ... میری خونه ی پدر ومادرت؟

بهراد کمی بهم نگاه کرد و انگار که با خودش حرف بزنه گفت:اصلا تو هم بیا...

بهش نگاه کردم وگفتم:کجا؟

موهام و پشت گوشم فرستاد و گفت: شب یه پارتی دعوتم... ساعت ده اینطورا ...

به ساعت نگاه کردم ... تازه هفت بود.

لبخندی زد وگفت:میای؟

romangram.com | @romangram_com