#حکم_دل_پارت_187
با حرص گفت:کتی میذاری حرف بزنم؟
رومو برگردوندم و بهراد گفت:کتی خوشم نمیاد وقتی قراره حرف بزنم کسی نگام نکنه...
با پررویی هنوز داشتم یه طرف دیگه رو نگاه میکرد.
بهراد ازکنارم بلند شد وسمت دیگه ام نشست وزل زد تو چشمام و گفت: من وتو که داریم باهم اینجا زندگی میکنیم... باید مثل ... مثل چطوری بگم... یه زندگی همخونگی داشته باشیم... عین اروپایی ها... دوست باشیم بهم برسیم کمک هم کنیم ... ولی ...
با عصبانیت گفتم:
ولی بعضی وقت ها یاد خاطرات دوبی بیفتیم و کارهای ناتموم رو تموم کنیم... آره؟ منظورت همینه دیگه؟ دوست باشیم ولی بهم برسیم! Friends with benefit!
یه دفعه داد زدم:
من این همه بدبختی توی دبی نکشیدم که بیام اینجا و تو رودربایسی این که سربارتم به این پیشنهادت جواب مثبت بدم... خودتم خوب می دونی که برای من بریدن و گذاشتن و رفتن خیلی آسونه... یه بار با وحشی بازی سعی کردی تصاحبم کنی، این بار با یه پیشنهاد محترمانه و مودبانه! پیش خودت فکر کردی که کتی اهل هرچی باشه اهل از تن مایه گذاشتن نیست؟
بهراد اخم کرد و گفت:
تو پیش خودت در مورد من چی فکر کردی؟ من اهل دختربازی هستم... آره... شاید برای این قضیه خیلی هم پول خرج کنم و خیلی کارها بکنم ولی هرکسی که دختربازه لزوما حیوون نیست. منم هرچی باشم حیوون نیستم... ولی تو بدبینی... منتظر لحظه ای هستی که دستم رو بشه و خوی حیوانیم رو ببینی...
تند رفته بودم... لحن آرومش باعث شد عذاب وجدان بگیرم... گفتم:
من فکر نمی کنم که تو حیوونی... ولی خب... می دونی که چی بهم گذشته...
بهراد پوزخندی زد و گفت:
اگه منتظری یه نفر پیدا شه و کمکت کنه منتظر نباش که اون آدم یکی مثل کامی باشه... امثال تو با کارهاشون نسل این آدم ها رو منقرض کردن... تو یه آدم نه چندان خوب... منم یه آدم نه چندان خوب... حاضری تکلیف زندگی دونفره مون رو مشخص کنیم؟ ... پایه ی یه زندگی اروپایی هستی؟
میون حرفش اومدم وگفتم: ولی حرمت همو هم نگه داریم؟
romangram.com | @romangram_com