#حکم_دل_پارت_186
بهراد نگاهی بهم کرد وگفت:هیچی...
_چی شد؟
بهراد: گفتم که هیچی...
کنارم نشست و زل زد به تلویزیون ...
مصر بودم بدونم چیکارم داره.... لبخندی زدم و گفتم: از شوخیم ناراحتی هنوز؟
بهراد بهم نگاه کرد وگفت:نه...
_بخاطر همین دو ساعته تو اتاق خودتو حبس کردی؟
بهراد لبخندی زد وگفت:نه کتی ... داشتم کارامو انجام میدادم...
_چه کاری؟
بهراد پوفی کشید و گفت:کارای مهندسی... و بهم نگاه کرد وگفت: باید باهم حرف بزنیم...
با تعجب گفتم:راجع به چی؟
بهراد :ببین من میتونم برات کار پیدا کنم ... ولی یه مسئله ای که هست اینه که حضور تو تو این خونه...
با حرص وبغض گفتم: مایه ی عذابم؟
با گیجی گفت: من چنین چیزی گفتم؟
_پس چی؟میخوای بیرونم کنی؟ گفتم که یه کار درست پیدا کنم خودم میرم...
romangram.com | @romangram_com