#حکم_دل_پارت_185
بهراد با حرص دستشو به کمرش گرفت و گفت: خودت خواستی ها...
لبخندی زدم و دستمو به سمت حوله ام بردم.
مات به من نگاه میکرد.
خندیدم وگفتم: میخوای بازش کنم؟
با حرص گفت: کتــــی... بس کن ...
لبخندی که دیوونه اش میکرد و زدمو حوله رو از دور خودم باز کردم...
پقی زدم زیر خنده ... قیافه ی اچمز شده ی بهراد دیدنی بود.
بهراد اهی گفت و به سمت دستشویی رفت.
با خنده گفتم: حواس پرت اب قطعه ...
و همینطور که داشتم میخندیدم ...یه بطری اب پشت در گذاشتم وگفتم: من تو هالم ...
و لبه ی تاپمو بالا کشیدم وجلوی تلویزیون لم دادم.
خوابم گرفته بود بس که شبکه ها رو اینطرف واونطرف کردم.
درنهایت هم به یه سریال ایرانی رضایت دادم وسعی کردم بفهمم ماجرا از چه قراره ...
بهراد از اتاق بیرون اومد و گفت:کتی؟
_بله؟
romangram.com | @romangram_com