#حکم_دل_پارت_183


بهراد با حرص گفت: بهت میگم برو لباس بپوش...

_اگه نرم...

بهراد نیشخندی زد وگفت:میخوای کار دست خودت بدی؟

لبخند کجی زدم و دست به کمر جلوش ایستادم و گفتم : چیه؟ اینقدر بخودت بی اطمینانی؟

با حرص گفت:من؟

با خنده گفتم: نه من؟

پوفی کشید و با اشفتگی گفت:کتی بهت میگم برو لباس بپوش...

خندیدم وگفتم: من الان پوشیده ام...

بهراد دو دستی به موهاش چنگ زد وگفت: کـــتی...

خندیدم وگفتم:واقعا اینقدر بی اراده ای؟

بهراد اخم پهنی کرد وگفت: چی میگی؟من برای خودت میگم لباس بپوش... بیچاره سرما میخوری...!

لبخندی زدم و در سکوت به چشمهاش خیره شدم.

به دیوار تکیه داد و گفت:منو انطوری نگاه نکن ...

_چرا؟ با نگاه من مشکلی داری؟

بهراد: اره...

romangram.com | @romangram_com