#حکم_دل_پارت_180
پس بالاخره اولین ویژگی مشترکمونو پیدا کردیم...
پس بالاخره اولین ویژگی مشترکمونو پیدا کردیم...
******
برای چند لحظه صبر کردم... نه این اب حالا حالا ها نمیومد... کفی که روی سرم و با انگشتها ماساژ میدادم... خوشبختانه چشمام باز بود .
و نمیسوخت. البته تو این حول وهوش ده دقیقه خیلی سعی کرده بودم چشمم نسوزه و کف سرم به چشمام راه پیدا نکنه...
نفس کلافه ای کشیدم و در حموم و اروم باز کردم سرمو بیرون بردم... صدای تلویزیون میومد.
بلند صدا زدم:بهراد ... بهراد ...
چند لحظه طول کشید که در راهرو رو باز کرد.
با دیدن من یه لحظه خشکش زد ... لبخندی بهش زدم وطوری که فقط گردن منو ببینه گفتم: بهراد اب قطعه...
داشت به فرش نگاه میکرد ... دو تا گلوله کف از موهای من ریخته بود روی فرش... تو این چند وقت فهمیده بودم به شدت انسان وسواسی و تمیزکاریه ...
خندیدم وگفتم:خودم تمیزش میکنم...
ولی بهراد انگار داشتن جونشو میگرفتن ... پوفی کشیدم وگفتم:بهراد اب قطعه ... من دارم یخ میکنم..
کله اشو خاروند وگفت: خوب می گی چی کنم؟
با حرص گفتم: چمچاره ... من دارم یخ میکنم...
بهراد پوفی کشید و گفت: خیلی خوب الان اب میذارم جوش بیاد ... یه دبه اب پشت توالت فرنگی هست ... همون کارتو راه نمیندازه؟
romangram.com | @romangram_com