#حکم_دل_پارت_176
مامان بهراد صداش رو بالا برد و گفت:
این چه طرز حرف زدنه؟ درست حرف بزن... من مادرتم... بده به فکرتم؟ ولت کنم که صبح تا شب با این دخترهای... استغفرالله...
بهراد گفت:
آره... من دوست دارم این طوری زندگی کنم... خودمو بسپرم دست شما که زنم بدید و بچه بذارید توی بغلم؟... حالم از این زندگی های بچه مثبتی و یه نواخت به هم می خوره... من هر جور دوست داشته باشم زندگی می کنم... تا وقتی هم که با این مدل زندگی کردن من کنار نیاید پامو توی خونه تون نمی ذارم...
مامان بهراد به جای داد و بیداد کردن از در نصیحت وارد شد... چه قدر این روش های مادرانه برام آشنا بود... گفت:
مگه آدم تا چند سالگی می تونه پی خوشگذرونی باشه؟ کارت رو ول کردی دنبال چی اومدی پسرم؟ ... حالا به هر دلیلی که خودت می دونی نتونستی اونجا بمونی... عیبی نداره... برو دنبال یه کار خوب... اصلا به بابات می سپرم...
بهراد دوباره وسط حرف مادرش پرید و گفت:
نمی خوام بابا برای من هیچ کاری بکنه...
مامانش جوش اورد و گفت:
بسه دیگه! این چه کینه ایه که به دل گرفتی؟ خب باباتم مثل همه ی باباهای دیگه به فکر بچه شه... کی کارهایی که بابات برات کرد و برای بچه هاش می کنه؟ همه چی در اختیارت گذاشت آخرشم این طوری جوابش رو دادی.
بهراد با لحنی قاطع گفت:
من چند روز اومدم برای استراحت! بعدشم برمی گردم می رم دوبی... جواب سام رو هم خودم می خوام... می رم که چشمتون به بچه ی ناخلفتون نیفته... خوبه؟ دیگه مشکلی نیست؟
قلبم توی سینه فرو ریخت... جدی می گفت؟ پس من چی؟ ترس برم داشت... سرمو به دیوار تکیه دادم... قلبم محکم توی سینه می زد... نمی خواستم... نمی خواستم یه بار دیگه آواره بشم... دیگه تحمل این خیابون ها رو نداشتم... کارتن خواب های زیر پل... معتادهای توی پارک... مردهای نئشه... زن های خیابونی... و از همه بدتر ماشین های گشت...
تیکه مو به دیوار دادم... لبمو گزیدم... من بدون بهراد باید چی کار می کردم؟ اگه می گفت باید از خونه ش برم چی؟...
تیکه مو به دیوار دادم... لبمو گزیدم... من بدون بهراد باید چی کار می کردم؟ اگه می گفت باید از خونه ش برم چی؟...
romangram.com | @romangram_com