#حکم_دل_پارت_174


خب دیگه دیر شد... چون موهامو باهاش اتو کردم.

با چشم های گشاد شده به اتوی موش نگاه کرد. قبل از این که چیزی بگه گفتم:

موهام تمیز بود... تازه شسته بودم...

بهراد سرشو برگردوند و گفت:

دیگه نمی خوامش... مال خودت!

شونه بالا انداختم... چه حساس!... بهتر...

در همین موقع زنگ زدند... بهراد که خمیازه می کشید و خواب آلود به نظر می رسید به سمت آیفون رفت. رومو برگردوندم تا به سمت آینه برم و کار موهامو تموم کنم که یه دفعه بهراد گفت:

کتی برو توی اتاق و در رو خودت ببند! زود!

قلبم توی سینه فرو ریخت. سریع گفتم:

چی شده؟ کیه؟ با من کار دارند؟

بهراد منو از اتاق خودش بیرون اورد. کلید رو دستم داد و گفت:

برو توی اون اتاق و درو روی خودت قفل کن... به هیچ وجه بازش نکن... باشه؟

من که ترسیده بودم پرسیدم:

آخه چی شده؟

بهراد منو به سمت اتاق هل داد و گفت:

romangram.com | @romangram_com