#حکم_دل_پارت_172


برای همین گول خوردم بهراد... چون فکر می کردم زرنگم... چون فکر می کردم باهوشم... فکر می کردم خودم آخر آدم دوز و کلکم و برای همین کسی هم نمی تونه بهم نارو بزنه... فکر می کردم اگه کسی بخواد مخمو بزنه زود می فهمم... ولی برای کسایی مثل هاتف که کارشون خام کردن دخترهاست فریب دادن آدم های مغرور و از خودراضی مثل من مثل آب خوردنه...

نگاهی به صورتش کردم... لبخندی زدم و گفتم:

بیا برو بخواب... چشمات داره می ره...

با پوزخندی گفتم:

با این حال و احوالت می خواستی دختربازی هم بکنی.

بهراد در یخچال رو باز کرد و قرصش رو برداشت. همون طور که برای خودش آب توی لیوان می ریخت گفت:

همین که فهمید اومدم ایران گیر داد که باید ببینمت...

چشمکی بهم زد و گفت:

می دونی که منم نمی تونم دل خانوم ها رو بشکنم... خصوصا این که قبلش یه خانوم خیلی خوشگل حسابی حالمو گرفته باشه و منو پیچونده باشه.

و با سر بهم اشاره کرد. قرصش رو خورد. ناله ای کرد و سرش رو گرفت. زیرلب گفتم:

خیلی عجیبه... دارم با کسی زندگی می کنم که منو مثل یه جنس خرید...

بهراد آهسته خندید و گفت:

دنیا جای عجیبیه کتی... منم دارم به کسی پناه می دم که گولم زد و ازم وسیله ای برای آزادی خودش ساخت... تنها کسی که جرئت کرد این طور منو بازی بده... کتی که ادعا می کرد گول نمی خوره مثل دخترهای چشم و گوش بسته اسیر قاچاقچی های دختر شد... شیخ که مرتب براش دخترهای رنگارنگ می یارن شیفته ی دختری شد که دلش به این کار راضی نبود... همه ش همینه کتی... دنیا همینه... این که برای خودت قانون بسازی و فکر کنی همه ی دنیا روی این قوانین می چرخه بعد یه اتفاق بیفته که بهت ثابت کنه هرچیزی امکان داره...

با ابروی بالا رفته نگاهش کردم و گفتم:

این حرفها بهت نمی یاد...

romangram.com | @romangram_com