#حکم_دل_پارت_17


صدای هق هقمو خفه کردم.

صدای رفت و امد و می شنیدم... خسته بودم... خاطرات زندگیم مثل یه نوار ضبط شده جلوی چشمام رژه میرفت... من چی میخواستم؟ ازادی... این بود؟

حقته کتی... هرچی سرت بیاد حقته...

با احساس تکون هایی که به بازوم داده میشد سرمو بلند کردم.

شادی گفت: بیا یه چیزی بخور...

دستشو پس زدم وگفتم: دست از سر من بردار...

شادی سرشو پایین انداخت وگفت: کتی...

بهش نگاه کردم. اینقدر گریه کرده بود که چشماش پف کرده و ریز شده بود.

دلم سوخت....

اروم گفتم: بله؟

شادی: اونا معاینه امون کردن ببینن دختریم یا نه؟

سرمو تکون دادم و شادی گفت: اگه نبودیم چی میشد؟

نفس عمیقی کشیدم و گفتم: احتمالا میموندیم واسه ی زیر دستها

شادی اروم گفت: اگه پروانه زنده بود ... و یه نفس بغض دار کشید وگفت: پروانه شاید بخاطر همین خودشو کشت...

با دیدن میز غذا از جام بلند شدم.

romangram.com | @romangram_com