#حکم_دل_پارت_166
وسط حرفش اومدم و گفتم: رفته تا یه زندگی اروم بی من داشته باشه... حق ندارم دوباره زندگیشو خراب کنم... رفته تا منو فراموش کنه...
بهراد اروم دستشو زیر چونه ام برد و سرمو بالا نگه داشت. تو چشمام زل زد وگفت: قوی تر از اونی هستی که بخوای بخاطر یه همچین چیزی خودتو اذیت کنی یا...
دستشو پس زدم وگفتم: چیز کمیه؟من دل عزیز ترین ادم زندگیمو شکستم... نمیتونی حتی تصور کنی چقدر اتفاق گندیه... که کسی که دوست داره... برات هرکاری میکنه ... همه کار کرده... باعث شده تا تو درست بمونی... یهو بری وهمه چیز و خراب کنی... حتی نمیتونی تصور کنی...
بهراد پوفی کشید و گفت: نه نمیتونم تصور کنم... اصلا هم دلم نمیخواد تصور کنم... بنظرم بهتره اینقدرتو گذشته سیر نکنی... اینقدر خود خوری نکن... رفته که رفته ... به درک...
چشمهامو گرد کردم و خواستم بهش بتوپم که بهراد درا دامه گفت: تو هنوز خیلی جوونی... وقت برای زندگی کردن داری... یه اشتباهی کردی که خوب تموم شد... اینکه مدام بخوای نبش قبر کنی و لحظاتتو خراب کنی... همش فکر کنی که چی به سرم اومد و چی نیومد... از الان به فکر اینده ات باش... قراره چیکار کنی؟ عین یه دختر لوس و نونور که نمیتونن قدم از قدم بردارن رفتار نکن ... حداقل با این شناختی که ازت دارم میدونم اینطوری نیستی... پس بیخیالی طی کن وبرای فرداهات تصمیم بگیر... یه برنامه ریزی کن ... چه میدونم... فقط گریه نکن... هرچند!
دستمو به صورتم بردم واشکهامو پاک کردم.
نمیدونم کی کل صورتم پر از اشک شده بود ... دماغمو بالا کشیدم و گفتم:هرچند چی؟
بهراد شال گردنشو مدل کراواتی دور گردنش پیچید و کتشو پوشید وگفت: هرچند وقتی گریه میکنی خیلی خوشگل تر میشی...
_دوست داری گریه کنم؟
چشمکی زد وگفت: بیخیال... من برم تا سرکوچه برمیگردم... و یه عطسه ی بلند کرد.
در وبست و من مانتومو دراوردم و روی چوب رختی اویزون کردم.
یه نگاه اجمالی به خونه انداختم. دقیقا عین خونه تو دبی بهم ریخته و پر از ات اشغال بود.
کش سرمو یه دور باز وبسته کردم و مشغول شدم. حداقل باعث میشد کمتر فکر وخیال کنم... اینطوری بهتر بود.
نمیدونستم بهراد بهم اجازه میداد تا پیدا کردن یه جایی پیشش بمونم یا نه ... ولی یه چیز و میدونستم اونم این بود که حداقل حرفهاش روم اثر میذاشت ...
با صدای خرش زیر پام به زمین نگاه کردم... چند تا پاپ کرن افتاده بود رو فرش...
romangram.com | @romangram_com