#حکم_دل_پارت_157


زن با کلافگی گفت:

اشتباه گرفتی خانوم.

نگاهی به در خونه کردم... همون در بود... همون دری که رنگ شیری کهنه ش پوسته پوسته شده بود و نصف دیوارش با کاغذهای تبلیغاتی تخلیه ی چاه پر شده بود... همین خونه بود... اخم کردم و گفتم:

ببخشید من با کامی کار داشتم... با کامبیز...

زن گفت:

خانوم گفتم که اشتباه گرفتید!

سرم به سرعت به سمت 405 مشکی چرخید. با بداخلاقی گفتم:

ماشینش دم در پارکه!

زن بی اهمیت به حرف من گوشی رو گذاشت. زنگ طبقه ی پایین رو زدم. حتما اون پیرزن می دونست که چه خبره... قلبم چرا این قدر محکم می زد؟

صداش که توی گوشم پیچید نفس راحتی کشیدم:

سلام مادر جان... من کتی ام... با کامی کار داشتم...

پیرزن مکثی کرد. قلبم توی سینه فرو ریخت. هل کردم. گفتم:

مادر جان؟ صدامو می شنوید!

صدای خشکش بلند شد:

کامی از این جا رفته!

romangram.com | @romangram_com