#حکم_دل_پارت_153
مسخره ی لوس میخواست به روم بیاره که نمیتونم برای چند لحظه براش تکیه گاه باشم...
وزنشو از روم برداشت و لبخندی زد و گفت: من خوبم ... و دگمه های یقه ی تی شرتشو یه دستی بست و اروم به سمت میز رفتیم ... پشت میز رو به روم نشست و گفت: فکرمیکنی دوباره همدیگه رو ببینیم؟
-بذار اول از دستم کامل خلاص بشی ... بعدا...
بهراد:جدی دلم میخواد همچنان با هم دوست باشیم...
-اول باید جا و مکانمو مشخص کنم بعدا راجع به بقیه ی قضایا فکر میکنم... من هنوز خیلی کار دارم.
بهراد :اره... واقعا!
لبخندی زد و منم فکر کردم درحین سرماخوردگی چهره اش بامزه تره...! اخلاقشم خوش تره...
حال بهراد یه کم بهتر شده بود. آبریزش بینی داشت و بعضی وقت ها سرفه های وحشتناکی می کرد. با این حال تونسته بود از توی تختخواب بلند شه.
ازم پرسید:
جایی رو داری بری؟
با سر جواب مثبت دادم و گفتم:
می رم خونه ی یکی از دوستام...
به سمت حموم رفت و گفت:فکر کنم دیگه وقت رفتن باشه... می برمت اونجا.
در حموم وباز کرد و گفت:البته بعد یه دوش...
نیم ساعت تو حموم بود و بعد از گذروندن لحظاتی اضطراب اور...
romangram.com | @romangram_com