#حکم_دل_پارت_149
درحالی که فکر میکردم عین فیلم ها میخوام رو پیشونیش حوله ی خیس سرد بذارم یه ته خنده ای کردم و صدای نفس هاش که با هذیونش مخلوط شده بود منو به خودم اورد که باید دقیقا عین فیلم ها رو پیشونی کسی که منو تو یه بازی برده بود تا شب وباهام بگذرونه و صبحش هم پسم بده حوله ی خیس بذارم.
با حوله ی خیس مشغول شدم اول صورتش بعد هم گردنش ... تنش داغ داغ بود ... دگمه هاشو یکی یکی باز کردم... یه حوله ی بزرگتر برداشتم و لای حوله چند تا یخ گذاشتم و اونو روی سطح سینه ی ستبر وعضلانیش گذاشتم. دوباره از جا بلند شدم کمی یخ داخل لگن ریختم و اب شیر وباز کردم... لگن و پراب کردم و به سمت تخت رفتم.
برای کامی هم یکی دو بار از این کارا کرده بودم...
پاچه های شلوار بهراد وتا زانوش بالا دادم... چقدر کم مو بود!
سرمو تکون دادم و پاهاشو تو اب یخ گذاشتم... همینجور که روی ساق پاهاش مشت مشت اب میریختم بهش نگاه میکردم... یه حوله رو پیشونیش ... یه حوله رو سینه اش... یه لگن زیر پاش... خوب خوش خوشانش شده بود! نفس های تندش بهم هشدار داد کمی سرعتمو بیشتر کنم ... نگران بودم تشنج کنه!
دو بار اب لگن و عوض کردم باورم نمیشد با اون همه یخ باز اب سرد کمی ولرم شده بود!... چرا تبش پایین نمیومد ؟... تقریبا یک ساعت به کارم ادامه دادم ... و خوشبختانه جواب داد وکمی که گذشت یخرده ریتم نفس هاش اروم تر شد... خواب خواب بود.
لگن و برداشتم وپاهاشو خشک کردم...
به پشتی تخت تکیه دادم وهر ازگاهی حوله رو روی صورتش میکشیدم.
نمیخواستم پیش خودم اعتراف کنم از قیافه اش خوشم میاد... دستی به صورتش کشیدم... پیراهنش و ملافه نم دارد بود... یه ملافه ی دیگه از کمد برداشتم و روش کشیدم.
بعد هم شروع کردم به نوازش موهاش... عین بچه ها... پسره ی لوس!!!
هنوز گیج بودم ... امیدوار بودم تا فردا سرما خوردگیش خوب بشه... هنوز نمیدونستم باید چیکار کنم و کجا برم و ...!
اگر روی برگشتن ... که داشتم... واقعا روی برگشتن پیش کامی وداشتم... یعنی میدونم خیلی پررو ام... اما دوست دارم برگردم پیش کامی... خانواده ی من .... همه ی کس و کار من... به اون ختم میشد.
به کسی که پنج سال نگهدارم بود و یه بارم بهم از روی غریزه دست نزد...
شاید باید ... درگیر فکرهام بودم و متوجه گذر زمان نشدم...
با دیدن چشمهای باز بهراد لبخندی زد و گفتم:بیدار شدی؟
romangram.com | @romangram_com