#حکم_دل_پارت_136
می ریم ایران... همه چی درست می شه... داری از این جهنم می ری... می بینی؟ بهرادم تنهات نذاشته... همه چی خوبه... .
به راه افتادیم. اضطراب داشتم. با خودم گفتم اگه ما رو بگیرن چی می شه؟ قلبم توی سینه فرو ریخت... چی کار می کردند؟ زندانیم می کردند یا تحویل خانواده م می دادن؟ ... اگه اسی ما رو می دزدید چی؟... اگه به خاطر پول تهدیدمون می کرد چی؟... دستام چرا این قدر می لرزید؟
دست بهراد و روی شونه م احساس کردم. آروم گفت:
چرا داری سکته می کنی؟ همه چی درست می شه... نگران نباش... .
اخم کردم و گفتم:
حالم خوبه... فقط... دریا حالم و بد می کنه.
دوباره داشت با دقت صورتمو نگاه می کرد. سرمو برگردوندم. دوست نداشتم بفهمه که چه قدر اضطراب دارم.
کم کم زانوهام به خاطر اون طور نشستن درد گرفت. یه کم پاهام و دراز کردم ولی اون قدر فضا کوچیک بود که نمی تونستم راحت بشینم. سر بهراد پایین افتاده بود. فهمیدم خوابیده... تشنه م شده بود. کوله پشتی رو باز کردم و یه بطری آب بیرون اوردم. چشمم به لباسی که زیر بطری بود افتاد. با کنجکاوی بیرون کشیدمش. یه چادر عربی بود. نمی دونم چرا ترسیدم و چادر و توی کوله چپوندم... دستام و دور بازوهام حلقه کردم... با چشم های گشاد شده به کوله پشتی زل زدم... به لبه ی سیاه چادری که ازش آویزون بود... قلبم محکم توی سینه می زد... یاد همه ی اون چیزهایی افتادم که زیر پل خوابیدن و بهش ترجیح داده بودم...دوباره همه ی اون چیزها به مغزم هجوم اورد...
کتی... اسم اون دختره چی بود توی مدرسه که سی دی آهنگ به دوستاش می داد؟... اون آهنگ ها رو یادته که بچه ها توی اردوها... سر زنگ ورزش می خوندن؟... یادته یکی از بچه ها وقتی معلم نداشتید می اومد وسط کلاس و شال گردنش و دور کمرش گره می زد و با ضربی که بچه ها روی نیمکت می گرفتند چه جوری می رقصید؟
براشون بگو... از اون لباس عربی و سکه هایی بگو که با هر ضربه جیرینگ جیرینگ صداش چه لبخندی که روی لب مردها نمی اورد... براشون از اون موقعی بگو که جلوی پای بهراد روی زمین نشستی... دست روی شونه ی شیخ گذاشتی و دورش چرخیدی...
کتی... یادته هر وقت می شستن دور هم از مسافرت هاشون می گفتند؟ از این که با پسرها و دخترهای فامیل کنار هم می شستن و تا خود صبح ورق بازی می کردند؟
براشون از بازی بهراد و شیخ بگو... براشون از چهار تا آس توی دست بهراد بگو... از تک دلی بگو که رو بود... از پسری که با چهار تا آس تو رو خرید...
کتی... یادت رفته بچه ها تولدشون که می شد دعوتت نمی کردند چون بهت بچه مثبت می گفتند؟ یادت رفته از مهمونی ها و رقصشون چیا برات می گفتن؟
romangram.com | @romangram_com