#حکم_دل_پارت_132
به شیخ چیزی نمی رسید ؟
بهراد لبخند کجی زد وگفت:
به شیخ یه قرار داد بزرگ می رسید ... من در قبال سرمایه ام و اون هم در ازای سرمایه اش راضی شد ... .
اخم کردم... نفهمیدم ماجرا از چه قراره... گفتم:
ولی چرا؟
شونه هاشو بالا انداخت و گفت:
شیخ یه مدت زیادیه که دوست داره از طریق شرکت من توی ایران بخصوص مشهد بتونه یه دم و دستگاهی راه بندازه و توقع داشت شرکت من به نوعی معرفش باشه ... میدونی اینطور شعبه ها سود خوبی دارن... پدر من تو ایران یه شرکت مهندسین سازه داره و شعبه ی توی دبی هم که من اداره اش میکنم اسم و رسم داره ...با تمام نوظهور بودنش باز هم جای خودشو بین اکثر سرمایه دارها پیدا کرده ... کی از پول بدش میاد؟ شیخ دنبال یه نردبون می گرده که بتونه ازش بالاتر بره ... از من و خانواده ی من خیلی ثروتمندتره بخاطر اموال خانوادگی ولی اسم و رسم بخصوصی تو کار نداره... تمام شهرتش پیش دار ودسته های پوپکه و امثال اونه!
با تعجب گفتم:
یعنی تو سر قرار داد باهاش شرط بستی؟
بهراد لبخندی زد وگفت:
آره یه جورایی ... بهش گفتم تو این مورد کمکش می کنم... .
نفس عمیقی کشیدم وگفتم:
این قرار داد چقدر ارزش داشت؟
بهراد ابروهاشو بالا داد و گفت:
از لحاظ مالی؟
romangram.com | @romangram_com