#حکم_دل_پارت_129


غذای خوشمزه ای بود... با این حال... به زور می تونستم لقمه رو قورت بدم. بغض کرده بودم... اون چند روز امیدم به برگشتن بود... حالا که داشتیم برمی گشتیم ترسیده بودم... با صدای بهراد به خودم اومدم:

برنامه ت برای ایران چیه؟

مکثی طولانی کردم... لقمه مو سر فرصت جویدم و قورت دادم. گفتم:

نمی دونم... .

بهراد: برنامه ای نداری برای درس... کار؟

پوزخندی زدم و گفتم:

درس؟ کار؟ نه بابا... .

تو دلم گفتم:

من دارم به یه جا برای خواب فکر می کنم این آقا به فکر درس و مشقه.

پرسیدم:

برنامه ی تو چیه؟

شونه بالا انداخت و گفت:

می رم دیدن چند تا از دوستام... چند هفته ای می مونم ... یه سری هم به خانواده م می زنم و برمی گردم.

سرشو پایین انداخت. همین که قاشقشو پر کرد و به سمت دهنش برد گفتم:

چرا می خوای با من بیای؟ حتما پشتش یه دلیل محکم داری... نگو که به خاطر قول و قرارته.

romangram.com | @romangram_com