#حکم_دل_پارت_114


با تمام وجودم داد زدم: نه .... نه.... نه... نمیخوام... من میخوام برگردم ایران... میخوام برم پیش مامان وبابام... میخوام توبه کنم... میخوام بگم غلط کردم ... میخوام برگردم پیش کامبیز.... بگم من اشتباه کردم... بگم منو ببخش... برم التماسش کنم که منو ببخشه... برم به پاش بیفتم ... که...

بهراد رهام کرد وکمی ازم فاصله گرفت.

و صدای هق هق بلندم توی کوچه پیچید. به زانو افتادم و زار زدم... به حال خودم. به حال شادی... به حال پروانه ... به حال بیتا ... سحر... ستاره...پوپک... هاتف... شیخ ... بهراد... کامبیز... من برای همه داشتم گریه میکردم... وبیشتر از این همه برای خودم... به حال من... به حال منی که یه هرزه ی شریف بودم!

بعد از کمی هق هق من به طرفم اومد وگفت: حالا مستی از سرت پرید... بلند شو بریم عابد منتظرمونه... و دستشو به سمتم دراز کرد.

دستشو گرفتم وبا یه حرکت بلندم کرد.

نفس کلافه ای کشید وگفت: سکسکه ات بند اومد؟

جوابشو ندادم... با نوک انگشت اشاره خون گوشه ی لبم و پاک کرد وگفت: معذرت میخوام...

دستهاشو تو طرف صورتم گذاشت و با شصت و انگشت اشاره اشکهامو پاک کرد.

بهش نگاه کردم وگفتم: من از تو معذرت میخوام...

لبخندی زد وگفت: بار اخرت باشه از این مزخرفات تحویلم میدی...

سرمو تکون دادم و گفت: با عابد حرف زدم... قرارشد دو ساعت دیگه بریم پیشش... دوست داری بریم لباس بخری... ؟

بهش نگاه کردم لرز کرده بودم... با شماتت و اینکه چرا روم اب ریخته نگاهش کردم کتش ودراورد وگفت: حداقل سکسکه ات بند اومد...

از اینکه حرف نگاهمو خوند لبخندی زدم واون هم لبخندی زد وگفت: خون تو از همه رنگین تره...

با تعجب بهش نگاه کردم وگفت: تو زرنگی... باهوشی... تیزی... بلدی چطوری یه مرد و توی مشتت نگه داری ... جذابی... لوندی... خوب میرقصی... با سوادی... توی مستی میتونی یه مسیر مستقیم و راه بری...

لبخندی زد و گفت: خوشم اومد وقتی مست بودی اصلا یه حرف بد هم نزدی...

romangram.com | @romangram_com