#حکم_دل_پارت_109
بهراد سرشو تکون داد وگفت: چرا مست کردی؟ ما الان باید بریم پیش عبد...
با عصبانیت گفتم: من مست نیستم...
بهراد:مشخصه...
دستهامو باز کرد و گفتم: ببین من میتونم لبه ی جدول یه جوی اب مستقیم راه برم...
و روی جدول ایستادمو سعی داشتم تعادلم وحفظ کنم...
اما دو قدم نرفته تعادلمو از دست دادم و توی جوب خشک افتادم...
بهراد زیر بغلم و گرفت و منو از توی جوب دراورد وگفت: هیچ معلومه داری چه غلطی میکنی؟
به صورت بهراد نگاه کردم وگفتم: بیا بامن هرکاری میخوای بکن...
بهراد با تعجب گفت:چی؟
-بیا هرکاری میخوای بکن...
بهراد سرشو تکون داد وگفت: مستی نمیفهمی چی میگی...
دستشو گرفتم وگفتم: میفهمم...
بهراد جلوم زانو زد وگفت: مطمئنی هرکاری دلم بخواد ومیتونم بکنم؟
دستشو تو دستم فشار دادم وگفتم: اره... هیّ.
بهراد: الان تصمیم گرفتی؟
romangram.com | @romangram_com