#حکم_دل_پارت_101


چون جوابی ازم نشنید رو به گارسن کرد و سفارش داد. دستشو روی شونه م گذاشت و گفت:

کتی... هنوز حالت بده؟

چیزی نگفتم. بغض کرده بودم ولی به هیچ وجه قصد نداشتم گریه کنم. بهراد بازومو نوازش کرد و گفت:

همه چی درست می شه... می ری ایران... نگران نباش...

دلم و به رفتن به ایران خوش کرده بودم... می دونستم که اونجا هم چیزی منتظرم نیست... اونجا هم همین آش و همین کاسه بود... مردهای هیز... مردهای حریص... یه زندگی بدون پشتیبان... ای کاش می تونستم پیش کامی برگردم... ای کاش این قدر اشتباه نمی کردم... فقط دوست داشتم یه بار دیگه هاتف و ببینم... زنده نمی ذاشتمش... نمی تونستم به خاطر کاری که با من و شادی کرد ببخشمش... یه بار دیگه یاد پروانه افتادم که توی شعله های آتش سوخت... انگار همه ی راه ها به همین جا ختم می شد... به مرگ... به رفتن... هر روز بیشتر از روز قبل به این نتیجه می رسیدم که پروانه بهترین راه و انتخاب کرده بود...

گارسن سفارش هامونو اورد... جامم و برداشتم و نصفشو سر کشیدم... بهراد وحشت زده نگاهم کرد... جامو از دستم گرفت و گفت:

زیاده روی نکن... امشب اصلا وقتش نیست... فهمیدی؟

خواستم جامو از دستش بگیرم که اجازه نداد. آهی کشیدم و سرمو پایین انداختم... داغون بودم... بدنم درد می کرد و ظرفیت یه اتفاق دیگه رو نداشتم... ای کاش بهراد لعنتی اون جام و بهم پس می داد...

بهراد گفت:

برو دستشویی یه آبی به سر و صورتت بزن... فکر کنم اون طوری حالت بهتر بشه.

پوزخندی زدم و گفتم:

آره... حتما همین طوره... من و دزدیدن اوردن دوبی... پروانه خودشو کشته... جسدشو آتیش زدم... شادی و فروختن... منو به یه شیخ فروختن... بعد سر و کله ی یه پسر ایرانی پیدا شد که می خواست به زور مجبورم کنه باهاش باشم... یه مشت پسر عرب اذیتم کردند... مهران می خواست بهم تجاوز کنه... همه ی استخوان های صورتم درد می کنه... این چند روز هر بلایی که می تونستند سرم اوردند... اون وقت تو بهم می گی که اگه آب به صورتم بزنم حالم بهتر می شه... آره... حتما بهتر می شه!...

مشتمو محکم روی میز کوبوندم. از جام بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم... می ترسیدم بغضم بترکه... دیگه نمی خواستم گریه کنم...

خودمو توی دستشویی انداختم. حالم بد بود... می ترسیدم به آینه نگاه کنم... سرمو پایین انداختم و شیر آب رو باز کردم... چند مشت آب به صورتم زدم... مطمئن بودم حتی اگه خودمو توی آب غرقم بکنم هیچ فایده ای نداره...

نفس عمیقی کشیدم. سرمو بلند کردم و چشمم به صورتم افتاد... گونه هام باد کرده بودند... دستی بهشون کشیدم... از درد نفسم بند اومد...

romangram.com | @romangram_com