#هیچوقت_دیر_نیست_پارت_71

-تو تهدیدی نیستی ولی من واسه خودم قانون هایی دارم!

-...

-یا می میری یا با ما معامله می کنی.

به زور قورت دادم و نگاهش کردم. می خواست خودش رو معرفی نکنه! این هم شد دلیل؟!!

-من با کسی معامله نمی کنم.

-انتخابش با تو نیست!

پوزخند زدم و گفتم: امتحان کن.

دوباره داد زد: بخور!

ناخودآگاه تکونی خوردم و قاشق رو برداشتم. حقیقت این بود که بعد از کشته شدن ساناز جلوی چشم هام، واقعاً ترسیده بودم. حالت تهوعم بیشتر شده بود و به زور قورت می دادم. واقعاً نمی تونستم بخورم. آخرین چیزی که می خواستم این بود که جلوش بالا بیارم و دقیقاً جلوی تخت ایستاده بود.

-منتقلت می کنند جایی که کارت رو شروع کنی.

-چه کاری؟

به طرف در رفت. با صدای نگرانی گفتم: معامله چی بود؟


romangram.com | @romangram_com