#هیچوقت_دیر_نیست_پارت_49

-چی؟

-به من کار نمیدن، بابام هم از دستم عصبانیه.

-من که...

-پول نمی خوام. فقط یه مقدار افدرین و اتر از بالا برام بیار. میرم پی کارم.

صورتش از تعجب و عصبانیت گر گرفته بود. با صدای بلند تری از معمول گفت: می خوای دوباره... خجالت نمی کشی که همچین چیزی ازم می خوای؟!

-لازمش دارم. فعلاً نمی تونم به فروشنده های بازار سیاه اعتماد کنم.

-این مواد از همه جا جمع شده. غیر قانونیه... مخصوصاً بعد از ماجرای تو همه رو جمع کردند.

-بردند انبار بالا. من می دونم اون بالا همه چیز پیدا میشه.

-ازش صورت برداشتند.

عصبانی گفتم: اصلاً متوجه نمیشند. فکر کردی اینجا سازمان سیاست؟!

-بس کن وفا! عقلت رو از دست دادی؟ یه لحظه به آدم های اون بیرون فکر کردی؟

-مگه آدم های اون بیرون به فکر من بودند؟


romangram.com | @romangram_com